Menu

ارسال نامه های انگیزشی

اکثر نامه های انگیزشی توسط خانم مهری رحمانی نوشته شده بودند و چند تایی از آنها را هم خودم نوشتم تا بتوانم استانداردهای مورد نظر را به ایشان انتقال دهم.

موضوع نامه ها با مشورت بین ما دو نفر انتخاب می‌شد. تعداد نامه های انگیزشی زیاد بودند و تقریبا همه برای حدود ۱۵۰۰ دانش آموز فرستاده شدند و باید نقش مهمی در تعلیم و تربیت این دانش‌آموزان نخبه ایفا کرده باشند.

تعدادی از این نامه ها هنوز در دسترس هستند که در ضمیمه این مقاله خواهند آمد. سعی شده این نامه ها تا جایی که ممکن است در زمینه ریاضی نباشد تا بتوانند ارتباط گسترده‌تری با دانش آموزان برقرار کنند. بسیاری از دانش آموزان به این نامه ها پاسخ می‌دادند و نظرات خود را درباره موضوعات فرهنگی مورد بحث ابراز می کردند و این می توانست انگیزه‌ای برای تفکر عمیق تر و آشنایی بیشتر با فرهنگ اسلامی-ایرانی کشور عزیزمان فراهم کند. این نامه ها می توانند برای برقراری ارتباط با دانش‌آموزان بیشتری نیز مورد استفاده قرار گیرند. تا ببینیم چقدر موضوعات مطرح شده در نامه های انگیزشی مورد پسند و توجه مسئولان مرتبط با تعلیم و تربیت قرار گیرد.

به نظر می رسد خیلی از اطرافیان ما کارهایشان را از سر اجبار و یا ناچاری انجام می‌دهند، یعنی چه بسا اگر از آنها بپرسید چرا کاری را انجام می‌دهند، نتوانند دلیل موجهی ذکر کنند. مدرسه رفتن هم یکی از کارهای روزمره افراد است که اجبارا و یا نهایتاً به دلیل جو حاکم بر اطراف انجام میشود. به این معنی که اگر در اطرافیان کسی تعداد معدودی تحصیل کرده و یا مدرسه رفته وجود داشته باشد شاید او هم رغبتی به این امر نداشته باشد. البته شاید!

آیا شما تا به حال به این سوال فکر کرده اید؟ به چه نتایجی رسیده اید؟ بیایید جواب های متداول را با هم بررسی کنیم. البته شاید جواب های دیگری نیز به ذهن شما برسد که در این متن به آنها اشاره نشده است.

یکی از جوابهای متداولی که در این زمینه مطرح می شود یادگیری است. با این توضیح که ما به مدرسه میرویم که یاد بگیریم. اما سوالی که در اینجا مطرح است این است که اولاً یادگیری چه موضوعی؟ و ثانیاً آیا یادگیری فقط در مدرسه و در این قالب اتفاق می‌افتد؟ یا این که بستر دیگری نیز برای این امر وجود دارد؟ یعنی آیا می‌توان به مدرسه نرفت و یاد گرفت؟ اشکال اول را در قالب مقاله بعدی جواب می دهیم فعلاً به اشکال دو می پردازیم.

یکی از جوابهای بدیهی به این اشکال این است که یادگیری بدون معلم بسیار مشکل تر از یادگیری با حضور معلم و با استفاده از راهنمایی های اوست. مدرسه هم این فرصت را برای ما فراهم می‌کند که از معلمین منتخب استفاده کرده و راحت‌تر فرایند یادگیری را طی کنیم. باز هم سوال، مگر خارج از مدرسه معلمی وجود ندارد که ما برای استفاده از معلم مجبوریم به مدرسه برویم؟

برای جواب به اشکال بالا می توان گفت ارتباط افراد درون کلاس با یکدیگر و با معلم باعث می شود سوالاتی که شاید هیچگاه به ذهن ما نرسد و یا حداقل دیرتر به ذهن‌مان برسد درون کلاس مطرح شده و معلم به آنها پاسخ دهد. در این صورت با پاسخ معلم یکی از مشکلات بالقوه ما حل شود. مشکلی که اگر به ذهنمان نمی‌رسید باعث می‌شد که مطلب را آنطور که باید یاد نگیریم و یا اگر بعدا به ذهنمان می‌رسید منبعی برای حل آن در دست نداشتیم. نکته قابل توجه این است که نمونه این ارتباط در کلاسهای خصوصی فراهم نمی‌شود. 

تا اینجا سه تا از دلایلی که باعث می‌شود ما به مدرسه برویم مطرح شد، یادگیری، حضور معلم، ارتباط علمی جمع. البته هر کدام از این مباحث جزئیاتی دارد که بد نیست مطرح کردن آنها به عهده شما باشد!

از میان سه دلیل بالا می خواهیم کمی بیشتر روی بحث ارتباط علمی جمع مکث کرده و آن را از جوانب دیگر نیز بررسی کنیم. این عنوان را خیلی از مواقع به صورت استفاده از ظرفیت‌های علمی جمع بیان می‌کنند. یعنی چه بسا یکی از افراد کلاس مطلبی را بهتر از من متوجه شده در این صورت در مواقعی که معلم در دسترس نیست این فرد می تواند مرجع خوبی برای من باشد. خصوصاً اینکه به دلیل هم کلاسی بودن ادبیات ما مشترک است و بهتر منظور یکدیگر را متوجه می شویم (احتمالاً گاهی اوقات تجربه کرده‌اید وقتی می‌خواهید سوالی را از کسی که همکلاسی شما نیست بپرسید، مجبورید تمامی آنچه را معلم به شما یاد داده به او بگویید تا متوجه شود که از چه راهی باید به سوال شما جواب دهد).

 در این قالب موضوعی مطرح می شود تحت عنوان کار گروهی. همانطور که از لفظ این عنوان بر می‌آید، منظور فعالیتی است که به صورت گروهی انجام می شود که البته در اینجا مقصود درس خواندن است. در کار گروهی علاوه بر این که از ظرفیت‌های علمی جمع استفاده می شود از ظرفیت‌های دیگری نظیر قدرت یاددهی افراد نیز بهره‌مند می شویم که در پاراگراف های بعدی به آن می پردازیم.

انرژی گرفتن از جمع نیز از نکات قابل استفاده‌ ایست که در قالب کار گروهی حاصل می‌شود. مخصوصا اگر این کار گروهی در مدرسه و به همراه همکلاسی‌ها انجام شود. زیرا زندگی علمی ما با آنها گره خورده است و وقتی می‌بینیم همه مشغول فعالیت علمی‌اند، ما نیز بیشتر ترغیب شده و به آنها ملحق می‌شویم.

همانطور که اشاره شد افرادی در جمع یافت می‌شوند که می‌توانند مرجع خوبی برای بقیه باشند. اما این نکته نباید فراموش شود که این یاددهی که توسط آنها انجام می‌پذیرد، نه تنها به یادگیرنده کمک می‌کند بلکه این امکان را برای خود آنها فراهم می‌کند که مطالب را عمیق‌تر متوجه شوند و احیانا اگر اشکالی در فهم مطلب برای آنها وجود داشته باشد، در این فرآیند معلوم می‌شود. یعنی یاددادن به بقیه باعث یادگیری مضاعف و عمیق‌تر خود ما می‌شود.

نکاتی که ذکر شد از دلایل اجتماعی بود که برای مدرسه رفتن می‌توان به آنها اشاره کرد. البته سود نهایی این اهداف اجتماعی به خود ما نیز می‌رسد، یعنی پیشرفت ما در گرو پیشرفت جمع خواهد بود. حال بیایید بعضی از اهداف فردی‌تر مدرسه رفتن را که در قالب اجتماع مدرسه‌ای حاصل می‌شود بررسی کنیم.

اینکه ما جایگاه علمی خود را در جمع بدانیم به ما کمک می‌کند تا بهتر و دقیق‌تر برنامه‌ریزی درسی کنیم. یعنی مقایسه با دیگران اگر کنار شاخصه‌های علمی و جایگاه علمی جمع قرار گیرد، تصور خوب و نسبتا دقیقی از وضعیت درسی ما به دست می‌دهد. این امکانی است که جمع در اختیار فرد می‌گذارد و جای دیگری یافت نمی‌‌شود.

مقایسه کردن همیشه پیش‌نیازی دارد، آن هم شناخت دیگران است. یعنی برای مقایسه‌ی خودمان با جمع مجبوریم شاخصه‌های جمع را بدانیم، یعنی باید دیگران را بشناسیم. شناخت دیگران هم فقط به دانستن رتبه‌ی علمی آنها نیست. بلکه اگر شناخت را در شناخت علمی هم خلاصه کنیم باید اطلاعاتی راجع به نحوه‌ی زندگی، برخورد، سلایق، نحوه‌ی درس خواندن، اطرافیان، امکانات و بسیاری از مؤلفه‌های دیگر افراد داشته باشیم چه رسد به اینکه شناخت فقط شناخت جایگاه علمی نیست، چه بسا بتوان گفت شناخت جایگاه علمی افراد جزء بسیار کوچکی از شناخت را شامل می‌شود. زندگی در مدرسه به ما کمک می‌کند که افراد را بشناسیم. چه از نظر علمی و چه غیر علمی.

در پرتو این شناخت می‌توانیم خود را نیز بشناسیم، به عبارت دقیق‌تر شناخت دیگران به شناخت خودمان کمک می‌کند. البته این دو در کنار هم معنا پیدا می‌کنند. یعنی اینطور نیست که ابتدا برویم دیگران را بشناسیم، بعد از آن به شناخت خود بپردازیم. بلکه از بعضی جهات شاید بتوان مدعی شد که شناخت خود، مقدم بر شناخت دیگران است. البته در اینجا نمی‌خواهیم بحث شناخت را باز کنیم که مفصل است. به عهده‌ی خودتان! نتیجه‌ای که فعلا از این بحث می‌توان گرفت شناخت جایگاه علمی خودمان به کمک شناخت دیگران در محیط مدرسه است، که به سختی در جاهای دیگر یافت می‌شود.

همانطور که در پاراگراف بالا اشاره شد، جنبه‌های فردی افراد در جنبه‌های علمی آنها خلاصه نمی‌شود و توانایی‌های آنها فقط در درس خواندن معلوم نمی‌شود. به همین صورت زندگی اجتماعی هم در روابط علمی بین افراد خلاصه نمی‌شود و این توانایی‌های اجتماعی آنهاست که در کنار قابلیت‌های علمی، چرخ اجتماع را می‌گرداند. شناخت توانایی‌های فردی نیز از امکانات منحصر به فردی است که محیط مدرسه در اختیارمان می‌گذارد.

با دیگر متذکر می‌شوم که در این متن فقط به بعضی از جوانب، آن هم به طور خلاصه اشاره کردیم. توضیحات بیشتر، بررسی‌های بعدی و ذکر مزیت‌ها و معایبی که در متن نیامده‌اند به عهده‌ی خودتان. خوشحال می‌شویم نظرتان را با ما و دیگران در میان بگذارید.

خدانگهدار

بنام آن را که جان را فکرت آموخت
                    چراغ دل به نور جان برافروخت

علم به چه کار می‌آید؟

انسان از آغاز خلقتش سعی می‌کند تا مجهولات در ذهنش را برای خود معلوم و روشن کند. او همچنین سعی می‌کند مشکلاتی که برای او بوجود می‌آیند را حل کند، لذا برای نیل به این دو خواسته او به کسب به علم می‌پردازد.

او سعی می‌کرد نیازهای مادی خود را به کمک طبیعت، نیروی بدنی و قدرت فکر و دانش برطرف سازد. او در این مسیر باید به بعضی سوالات در ذهنش که در مواجهه با طبیعت برایش مطرح می‌شد، پاسخ می‌داد که برای این کار به دانستن علم و دانش همان حوزه احتیاج داشت.

مثلا انسان‌های اولیه برای اینکه بتوانند راحتتر به وسیله چهارپایان بارها و مسافران را جا به جا کنند از چرخ استفاده می‌کردند. برای اینکه بتوانند از حمله حیوانات وحشی و سرما و گرما در امان باشند، مکان‌هایی مسقف را برای خود تهیه کردند. برای اینکه بتوانند راحتتر شکار کنند، وسایل شکاری مانند چاقو و نیزه درست کردند.

انسان‌های امروز هم سعی می‌کنند نیازها و مشکلات خود را با استفاده از علم و دانش حل کنند. بطور مثال انسان‌ها همیشه در معرض خطر بیماری‌ها بودند، آنها سعی می‌کردند تا با شناخت بیماری‌های گوناگون، درمان آنها را بیابند، به همین علت آنها می‌بایست با احوال و نحوه کارکرد بدن آشنا می‌شدند. یا مثلا آنها احتیاج داشتند که از طریق کشت و زرع به تولید مواد غذایی خود بپردازند و به همین دلیل احتیاج به دانشی داشتند که بتواند در امور کشاورزی آنها را یاری کند.

همانطور که می‌دانید پاسخ دادن به این دست سوالات همواره  از جمله نیازهای انسان بوده و اغلب دانش‌های امروزی برای پاسخ دادن به اینگونه سوالات ایجاد شدند. مثلا علوم مهندسی و پزشکی برای نیل به چنین اهدافی ایجاد شده‌اند. یکی از مسائل قابل تأمل در این قسمت مسئله تشخیص نیاز است. اینکه: واقعا ما به شیء خاصی مثلا پفک احتیاج داریم یا نه؟ اگر احتیاج نداریم چرا باید علم و دانش اینکار را بدست بیاوریم؟ به چه چیزهایی از این دست در زندگی احتیاج داریم؟ برای کسب آن به چه دانشی نیاز هست؟

برای انسان‌ها همواره پیدا کردن قوانین موجود در عالم هم مورد توجه و علاقه بوده است. او سعی می‌کند قوانینی را استخراج کند که طبیعت همواره بر آن اساس کار می‌کند. علومی مانند فیزیک و تا حدودی ریاضی برای نیل به چنین اهدافی ایجاد شدند. بطور مثال در گذشته این سوال مطرح بوده که ستارگان در آسمان چگونه قرار گرفته‌اند و می‌درخشند؟ بعضی از آنها فکر می‌کردند آسمان در شب مانند پرده سیاهی است که دارای تعدادی سوراخ است و پشت پرده یک منبع نورانی وجود دارد. علومی از این دست که پایه و اساس علوم مهندسی هستند، علوم تجربی هستند که بر پایه آزمایش فرمولبندی می‌شوند. البته تاریخ این علوم نشان می‌دهد که همواره استنباط از آزمایشات درست نبوده و گاهی دچار اشتباه می‌شود.

همچنین انسان‌ها بعد از اینکه به زندگی، به صورت اجتماع‌های بزرگ روی آوردند، سعی کردند تا با مدیریت و کنترل جامعه آشنا شوند. آنها با یک سیستم بزرگ به نام جامعه روبرو بودند که مانند بدن انسان به هر عمل یک واکنش نشان می‌داد. آنها می‌بایست با این سیستم آشنا می‌شدند و رفتارهای آن را می‌دانستند. به همین علت بود که بعضی از شاخه‌های علوم انسانی مانند علوم جامعه‌شناسی و مدیریت ایجاد شدند.

بعضی از این مجهولات مربوط به مسائل ماورای طبیعی بود. مثلا انسان همواره از خودش می‌پرسد: من کیستم؟ از کجا آمده‌ام؟ چرا الآن اینجا هستم؟ راه و روش ایده‌آل در زندگی چیست؟ به قول جناب مولوی:

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
                    که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
                    به کجا می‌روم؟ آخر ننمایی وطنم؟
کیست در گوش که او می‌شنود آوازم؟
                    یا کدامست سخن می‌نهد اندر دهنم؟

که در جواب به این سوال مولوی می‌گوید:

جان که از عالم علویست یقین می‌دانم 
                    رخت خود باز برانم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
                    دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

چه بسا پاسخ به اینگونه سوالات بسیار مهمتر از پاسخ دادن به سوالات و نیازهای دیگرش است. اگر برای کسی اینگونه مجهولات روشن باشد او مسیر اصلی در زندگانی خودش را می‌داند و بالعکس اگر پاسخ این سوالات برای او مجهول باشد، تمام تلاش‌هایش برای جوانب دیگر زندگی، هدفمند نیست. در واقع طرز نگرش او به خودش و عالم اطرافش، تعیین کننده نحوه زندگی اوست. تاریخ نشان داده است که انسان‌ها، دانشمندان بزرگ و کسانی که واقعا حرف‌هایی برای بشریت داشتند و باعث رشد و تعالی آن شدند، سعی کردند به چنین سوالاتی پاسخ دهند. حضرت علی (علیه السلام) می‌فرمایند: رحم الله امرء علم من أین و فی أین و إلی أین. خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا هست و در کجا هست و بسوی کجا هست.

شما به کسب کدامیک از این علوم علاقه‌مند هستید؟
آیا در مورد داشتن نیاز به این علوم فکر کرده‌اید؟
آیا انسان به رفاه احتیاج دارد؟ اگر بله تا چه حد؟
اصلا انسان به چه چیزی نیاز دارد؟

موفق باشید
سعید هادی خانلو

۱- کسب آگاهی
این جمله قدیمی را همه شنیده‌ایم:« آدم بی‌سواد کور است» امروز می‌توانیم بگوییم:« آدم ناآگاه یک قربانی است» یعنی امروزه داشتنِ سواد راهی است برای کسب آگاهیِ هرچه بیشتر. انسان ناآگاه وارد هر حیطه‌ای بشود، شکست می‌خورد.
بشر امروز در روزگاری به سر می‌برد که بدون مهارت‌های زندگی و تخصص‌ها، راه به جایی نمی‌برد. پس اولین هدف ما از درس خواندن کسب آگاهی است.

۲- آشنایی با رشته‌های مختلف
برای هر انسانی لازم است مطالبی درباره هر یک از رشته‌های آموزشی بداند. چون در طول زندگی حتی در ارتباطات روزمرّه ما به رشته‌های نظیر ریاضیات، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، علوم انسانی و دینی، هنر و ورزش، نیازمندیم. بعضی از دانش‌آموزانی که به یک رشته از علوم علاقه دارند فکر می‌کنند دیگر نیازی به مطالعه سایر دروس ندارند. مثلا وقتی ریاضیات را دوست دارند فکر می‌کنند دیگر نیازی به مطالعه زیست یا ادبیات ندارند و بر این باورند که گنجاندن رشته‌های دیگر در برنامه‌های درسی آنها غیرضروری است. در حالی که هر انسانی نیاز دارد درباره ساختار بدن خود و چگونگی عملکرد دستگاه‌های آن، مطالبی بداند تا بهتر بتواند مراقب خود باشد و اندام‌های بدنش را بهتر به کار گیرد.

۳- یافتن استعداد شخصی
هر فرد در مدتی که در مدرسه درس می‌خواند ضمن آگاه شدن از دروس دیگر، متوجه علائق و استعدادهای خاص خود هم می‌شود و با کمک معلمین کارآمد می‌تواند در جهت استعداد خود بهتر رشد کند. البته متخصصین روانشناسی توانسته‌اند تست‌هایی تهیه نمایند که هر کس از راه پاسخگویی به پرسش‌های آنها به هوش شغلی خود پی ببرد. این تست در نامه‌هایِ بعدی به شما خواهد رسید. اگر هر کس در طول تحصیلات خود متوجه استعداد و علاقه خاص خود بشود، برای موفقیت راه کوتاه‌تری را خواهد پیمود و زودتر به ثمر خواهد رسید.

۴- علاقه و عادت به مطالعه
درس خواندن در مدرسه اگر تنها به مطالعه کتب درسی محدود شود، شاید بتواند از ما فردی متخصص و موفق در یکی از رشته‌های تحصیلی بسازد اما برای رشد تمام ابعاد شخصیتیِ ما کافی نیست. ضمن اینکه یک متخصص خوب ضرورتا یک انسان متعالی و خوشبخت نیست. بدون عادت به مطالعه زندگی یک بعدی پیش می‌رود و اگر فرد توانایی آن بعد را به هر علتی از دست بدهد تبدیل به موجودی ناتوان و مفلوک و ؟؟؟ خواهد شد. چند بعدی شدن شخصیت انسان تنها از طریق تحقیق و مطالعه ممکن خواهد شد. انسانی که عادت به مطالعه دارد، هرگز تنها نمی‌ماند، مشکلات خود را بهتر حل می‌کند،  متفکرتر و هوشیارتر است، امکان موفقیت بیشتری دارد و به دلیل دانش وسیعی که کسب می‌کند از محبوبیت و جذابیتِ بیشتری برخوردار است. ضمن اینکه عادت به مطالعه انسان را از بسیاری از عادات بد بازمی‌دارد و ذهن و روان سالم‌تری را برای او به ارمغان می‌آورد.

۵- وسعت جهان بینی
انسانی که درس نخوانده و اهل مطالعه هم نیست دید محدود و بسته‌ای به زندگی دارد. او در دنیای کوچکی به سر می‌برد که مجالی برای پیشرفت و خلاقیت به او نمی‌دهد
 او نمی‌تواند با دنیای وسیع اطراف خود ارتباط شایسته‌ و مفید و مؤثری برقرار کند. هرچه بیشتر مطالعه می‌کنیم، نگاه ما به زندگی و خود و دیگران وسیع‌تر و پویاتر می‌شود. وسعت جهان بینی سبب می‌شود که ما به دنیای عظیم درون خود و دنیای شگرف و وسیع اطراف خود عمیق‌تر و دقیق‌تر نگاه کنیم و ارتباط گسترده‌تری با دنیای درون و بیرون از خود برقرار نماییم. بی‌تردید این نگرش زندگی ما را با تعالی، سعادت، لذت و موفقیتِ بیشتری همراه خواهد کرد، که پیروزی در المپیادهای علمی و کسب مدال‌های معتبر، جزیی از این سعادت خواهد بود نه تمامیِ آن.

۶ رسیدن به سوال‌های عمیق
هدف از درس خواندن فقط رسیدن به پاسخ‌های مورد نیاز نیست بلکه رسیدن به پرسش‌های عمیق و بنیادی درباره چیستی و کیستی خود و هدف از آفرینش جهان یکی از دلایل عمده درس خواندن است. هرکس لازم است بداند برای چه آفریده شده و رسالت او در طول حیات چیست، تا بهتر بتواند در جهت مدار خلقت خود رشد کرده و به کمال لازم برسد. گاهی طرح یک پرسش تمام زندگی یک دانشمند یا فیلسوف را به دنبال خود کشیده و در راه رسیدن به آن پاسخ به چشمه‌‌های غیرقابل تصوری از حقیقت رسیده‌اند.

۷- موفقیت در مراحل مختلف زندگی
کسی که تحصیل علم کرده است و عادت به مطالعه و تحقیق و تفکر دارد مسلما در مراحل مختلف زندگی خود موفق‌تر خواهد بود. البته مشروط به اینکه سیستم آموزش در محیط‌های آموزش یک بعدی و غیراصولی نباشد. انسان تحصیل کرده باید بتواند هوش اجتماعی (هوش هیجانی یا EQ) خود را پرورش دهد. چنین انسانی در تصمیم‌گیری‌ها و انتخابات مهم مثل ازدواج، انتخاب شغل، پرورش فرزند، مدیریت زمان، با موفقیت و سعادت و پرباری بیشتری مواجه خواهد شد.

۸- دسترسی به تجربیات گذشته بشر
بشر در طول تاریخ به تجربیات مختلفی رسیده که با مطالعه آثار آنها می‌توانیم ضمن بهره گرفتن از آن دانش و تجربه، عمر خود را به تکرار آنها نگذرانیم.

اگر شما تجربیات و نظرات دیگری دارید برای ما بفرستید.
با سپاس

 

به نام خدا
چگونه باید خودسازی کرد؟

قبل از شروع به خودسازی باید ببینیم چه اهدافی در این رابطه مورد نظر ماست؟ چون تشخیص و تعیین هدف، تکلیف ما را مشخص‌تر کرده و به ذهن ما نظم و هماهنگی می‌بخشد. به موارد زیر توجه کنید:
۱- شناخت توانمندی‌های ذاتی و تبدیل آنها از قوه به فعل
۲-تشخیص موقعیت خود در جامعه و سعی در رسیدن به موقعیت مناسب و مطلوب
۳- کسب توانمندی‌های لازم برای مقابله با موانع و شداید زندگی و به دست آوردن قدرت مبارزه و سازندگی
۴- کسب مهارت‌های لازم برای قوانین و بازی‌های زندگی
۵- شناخت عقده‌های درونی و تلاش در جهت حل آنها و همچنین شناخت اختلالات شخصیتی و رفتاری خود و سعی در رفع آنها از طریق مطالعه و آگاهی‌های شخصی و در صورت لازم به کمک روان درمانگر و مشاورین ماهر
۶- تربیت دوباره خود در جهت رسیدن به بلوغ شخصیتی
۷- رسیدن به جهان بینی عمیق و حرکت به سوی حقیقت و اهداف معنوی
۸- کسب موفقیت‌های بیرونی و درونی
۹- در نهایت رسیدن به آرامش و تعالی مطلوب و شایسته یک انسان
آیا تاکنون برای خودسازی به این موارد فکر کرده‌اید؟
کسانی که بدون شناخت کافی و آماده‌سازی خود برای زندگی وارد دنیای واقعی می‌شوند به منزله خاشاکی بر سطح آب هستند که هر مسیری را که حرکت آب بر پستی و بلندی‌ها طی می‌کند، می‌پیمایند و خود هیچ نقشی در تعیین مسیر ندارند و تصادف تنها شانس آنها برای موفق شدن و یا نشدن می‌باشد. اما خودسازی و آماده کردن خود برای راهی که در پیش داریم و رسالتی که بر عهده ماست، سبب می‌شود که از مناسب‌ترین مسیر عبور کرده و کوتاه‌ترین راه را در پیش بگیریم و به مقاصد و معانی عمیق‌تر و مفیدتری برسیم. انسان‌های موفق و مؤثر و مفید هرگز خود را به دست باد نسپرده‌اند بلکه با آگاهی و درایت به روانی سلامت و پویا دست یافته و از این طریق اهداف زندگی خود را به بهترین شکل تعیین کرده‌اند و به مقصد رسیده‌اند. شما تاکنون چگونه حرکت کرده‌اید؟ و از این به بعد چه تصمیمی در مورد خودسازی دارید؟ آیا می‌شود بدون آموزش قوانین کوهنوردی و بدون تجهیزات لازم، قله را فتح کرد؟ آیا می‌شود بدون شناخت خود و آماده‌سازی خود برای مسیری که در پیش داریم، وارد میدان زندگی شد؟ آیا به غیر از موارد ذکر شده، نکات دیگری را می‌شناسید که به تجربه به آنها رسیده باشید؟ آگاهی‌های لازم را از چه طرقی می‌توان به دست آورد؟ آیا برای خودسازی منابع مفیدی را می‌شناسید؟ مجسم کنید دنیایی را که همه مردم خود را موظف می‌دانند که به آگاهی و مهارت‌های لازم برای زندگی برسند. آیا در این صورت دنیای بهتری نخواهیم داشت؟
موفق باشید

زیست شناسی یا بیولوژی علمی است که به ما کمک می‌کند ساختار و عملکرد تمام موجودات زنده را بشناسیم، از ویروس‌ها که مرز بین موجودات زنده و غیرزنده‌ اند گرفته تا باکتری‌ها و قارچ‌ها و تمام گیاهان و جانوران و در نهایت انسان. این شناخت به ما کمک می‌کند هم طبیعتِ خود را بشناسیم و هم جهان زنده اطراف خود را، و همچنین به چگونگی ارتباط خود با محیط زیست پی ببریم. وقتی بدن خود را بشناسیم بهتر می‌توانیم مراقب تغذیه و سلامتی خود باشیم و بهتر می‌توانیم از زندگی طبیعیِ خود بهره بگیریم.
این علم هم مثل تمام علوم دیگر روز به روز رو به تکامل و پیشرفت است. شاخه‌های این علم عبارتند از: گیاه‌ شناسی، جانور شناسی، فیزیولوژی گیاهی و جانوری، ایمونولوژی، میکروبیولوژی، قارچ‌ شناسی، ماهی‌ شناسی، بیوشیمی، بیوفیزیک، سلول‌ شناسی، نانو بیولوژی و اِکولوژی، البته هر رشته از این علم انشعابات مختلفی هم دارد.
یکی از موارد استفاده علم زیست شناسی در پزشکی است. ساختار بدن و شناخت اندام‌ها و چگونگی عملکرد آنها و بیماری‌های مختلف انسان، موضوع علم پزشکی است. بنابراین پیش‌نیاز رشته پزشکی زیست شناسی است. در کشور آمریکا برای پزشک شدن ابتدا باید بیولوژی بخوانند.
اما آنچه که برای عموم لازم است داشتن اطلاعات لازم و کافی در مورد بدن انسان و ارتباط این بدن با عوامل مختلف موجود در محیط از جمله میکروب‌ها و غذاهاست. کسی که در این حوزه اطلاعات و تجربه‌های کافی داشته باشد، می‌داند چگونه تغذیه کند، چگونه اصول بهداشت را رعایت کند، بیماری‌های مختلف را چگونه پیشگیری نماید. او می‌تواند علائم بیماری‌ها را تشخیص دهد و به پزشک مربوطه به موقع مراجعه نماید. گاهی آگاهی‌های بیمار حتی به تشخیص پزشک هم کمک می‌کند. افراد ناآگاه بیشتر به دام بیماری‌ها و عوامل آسیب‌رسان می‌افتند. مثلا عده زیادی از بیماران دیابتی بسیار دیر متوجه بیماری خود می‌شوند، در نتیجه کار معالجه دشوارتر می‌گردد. افراد ناآگاه با افراط در رعایت بهداشت به بدن خود فرصت مقابله با میکروب‌ها را نمی‌دهند. چون اگر میکروب‌ها به مقدار کم و در مواقع مناسب وارد بدن انسان شوند به تدریج سبب ترشح آنتی‌کُر کافی در خون شده و مقاومت بدن را در برابر هجوم بیشتر میکروب مقاوم می‌نمایند. رعایت نسبیِ اصول بهداشت از رعایت کامل آن، مفیدتر است.
مطالعه زیست شناسی علاوه بر مزایای فوق، انسان را با رموز طبیعت و نظم حاکم بر آن و شبکه ارتباطیِ عالم حیات آشنا کرده و او را به فکر وامی‌دارد. این که انسان در این شبکه چه جایگاهی دارد؟ و در رابطه با خود و طبیعتِ اطرافِ خود چه رسالتی دارد؟ آیا باید طبیعت را مهار کند یا خود تسلیم آن شود؟ آیا خوشبختیِ او با نظام طبیعت ارتباطی دارد؟ آیا رسالت او با این شناخت روشن‌تر می‌شود؟ این مطالعه و مشاهده به ما نشان می‌دهد که حاصل قانون تنازع بقای طبیعی، طبیعتی آرام و زیبا و منظم است، به طوری که باور کردن جنگ مهیب میان موجودات زنده در پشت این طبیعتِ شگفت‌انگیز، دشوار است. اما حاصل تنازع بقا و جنگ میان انسان‌ها چیزی جز زشتی و ویرانی و پلشتی و خسران نیست. و در این مقایسه از خود می‌پرسد چرا؟ آیا انسان که به حربه عقل مسلح است عملا بدتر از سایر موجودات زنده عمل کرده است؟ تعمق و تفکر در شناخت حیات در جهان بینی انسان تأثیر بسیاری دارد.
موفق باشید

ارزیابی دیگران یکی از ضرورت‌های زندگی جمعی است. بعضی‌ها معتقدند هیچ‌کس نباید دیگران را ارزیابی کند و ارزیابی هر فرد به عهده خود اوست. اما این عقیده غیرعملی است. چون در زندگی جمعی انتخاب افراد برای تصدیِ امور مختلف جامعه یک ضرورت است. مثلا انتخاب دانشجو، انتخاب معلمین، انتخاب همسر، انتخاب نمایندگان و … بر اساس ارزیابی، گریز ناپذیر است. معیار ارزیابی برای هر مورد متفاوت است. اما تمام این معیارها یک محور مشترک دارند و آن توانِ عملیِ فرد است. مثلا برای انتخاب دانشجو برای هر رشته، توجه به نمرات و معدل، میزانِ خلاقیت و عشق و علاقه به آن رشته، استعداد ذاتی، هدف فرد از مطالعه آن رشته، کشش جسمی و سلامت روانی فرد و نکته‌های ظریف دیگری باید مورد توجه قرار گیرد. مسلما فقط توجه به رتبه فرد در کنکور نمی‌تواند روش مناسبی برای ارزیابی او باشد. هر داوطلب دانشجویی دارای دوازده سال سابقه تحصیلی است که فقط به صورت نمره ثبت گردیده. در حالی که در پرونده تحصیلی هر فرد باید نظرات تمام معلمینِ او در موردِ توجه، علاقه، تلاش و میزان خلاقیت او ثبت شده باشد. میزان هوش و نوع استعداد ذاتی او باید مشخص شده باشد و … خلاصه اینکه فرد داوطلب باید از تمام جهات مورد ارزیابی قرار گیرد تا ما بتوانیم به انتخاب صحیح‌تری برسیم. وقتی هر کس سر جای خاص خود قرار گیرد، مسلما عملکرد بهتری خواهد داشت. در موارد دیگر مثل ارزیابی همسر یا دوست علاوه بر تناسب عوامل ظاهری و قراردادهای موجود، باید به عملکرد فرد بیشترین توجه صورت گیرد. گاهی افراد از نظر معیارهای متداول جامعه در سطح مطلوبی قرار دارند ولی عملا انسان‌هایی ناآرام، غیرمفید، آسیب‌رسان و بدعمل هستند. به همین دلیل توجه به عملکرد افراد بهترین معیار برای ارزیابی آنهاست. بسیاری از افراد با شعار دادن و دروغ گفتن و زبان بازی دیگران را جذب خود می‌کنند، به طوری که کسی به عملکرد آنها فکر نمی‌کند، به این که آیا او عملا هم همانطور که می‌گوید هست یا نه. حتی ایمان افراد هم که بهترین ملاک برای برجسته بودن انسان‌هاست، با نوع عملکرد آنها شناخته می‌شود. چون افراد فرصت طلب و سودجویی هستند که با شعار دادن و حفظ ظواهر دیگران را فریب داده و عمل آنها را می‌دزدند. به همین دلیل بهترین ملاک نوع عملکرد فعلی و تا حدودی سابقه عملی افراد است. به قول قدیمی‌ها: کِردار بیار و گِردِ گفتار مگرد  چون کرده شود کار گویند که کرد؟
فردی که در مقام ارزیابی انسان‌ها قرار می‌گیرد باید در مورد عمل خود کاملا آگاه باشد او باید بداند که انتخاب و یا ارزیابی‌اش بر اساس چه معیارهایی است. باید اشراف کافی به انتخاب خود داشته باشد. انسانی که خود اسیر ظواهر است بی‌تردید فقط به ظواهر توجه می‌کند. مردانی که فقط به زیبایی ظاهری توجه دارند و یا زنانی که فقط به شغل و ثروت مرد توجه دارند بی‌تردید همسران خوبی به دست نمی‌آورند. ارزش واقعی انسان‌ها به خلوص و حق طلبی و سلامت روان آنهاست. یک روانِ بیمار می‌تواند تمام تخصص‌ها و توانمندی‌های فرد را در جهت منفی به کار گیرد. مثلا یک معلم یا یک پدر و مادر بیمار نمی‌تواند الگوی شایسته‌ای برای شاگردان و یا فرزندان خود باشد. پس سلامت روان و دارا بودن شخصیت سالم اولین معیار برای هر انتخابی است. نکته مهم دیگری که برای ارزیابی دیگران باید مورد توجه قرار گیرد توجه به رضایت الهی است. فرد ارزیاب باید از نفس خود مصون باشد تا بتواند با عدالت بیشتری انسان‌ها را ارزیابی کند. شما چگونه دیگران را ارزیابی می‌کنید؟ آیا معیارهای دیگری مورد نظرتان هست؟
موفق باشید


 

یکی از توانمندی‌هایی که انسان باید به دست بیاورد، ارزیابی خویشتن است. به دست آوردن این مهارت مشکل‌ترین کاری است که فرد در زندگی خود به انجام می‌رساند چون اغلب انسان‌ها دوست ندارند با واقعیت خود رو به رو شوند. وقتی مشکل به وجود می‌آید به دنبال مقصر بیرونی می‌گردند. یعنی یا افراد را مقصر قلمداد می‌کنند یا شرایط و عوامل محیطی را. درحالی که بهترین راه برای کسب مهارتِ ارزیابی خود این است که خود و اعمال و رفتار خود را مورد سؤال قرار دهیم. مثلا اگر حس می‌کنیم کسی ما را دوست ندارد به جای این که با اعتراض از او بپرسیم که چرا مرا دوست نداری، بهتر است از خود بپرسیم من چه کرده‌ام که او مرا دوست ندارد؟ و یا این که چه کنم که او مرا دوست داشته باشد؟ و یا اگر از عملکرد خود مطمئن هستیم و نیازی به تغییر رفتار خود نمی‌بینیم، به خود بگوییم که هرکس در احساسات و عواطف خود آزاد است و هیچ ضرورتی ندارد که همه مرا دوست بدارند. شاید ویژگی‌های شخصیتی من و یا روش زندگی من مطلوب او نیست.
و یا اگر در امتحان نمره مناسبی نیاوردیم فورا نوع سوالات و معلم و مصحح را مقصر ندانیم(مگر این که بالاترین نمره کلاس نمره پایینی باشد). باید دنبال نقاط ضعف خود باشیم و اگر می‌بینیم تمام کوشش خود را کرده‌ایم و از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌ایم، باید بپذیریم که حد توان ما همان قدر بوده و ضرورتی ندارد که ما در همه موارد کامل باشیم. اما اگر تمام بچه‌های خوب کلاس هم نمره مناسبی نیاورده باشند البته باید به مشکل سوالات و یا طرز تصحیح ورقه امتحانی فکر کرد و به نتایج مفید و سازنده‌ای رسید. کارل گوستاو یونگ روان‌شناس برجسته معاصر می‌گوید: انسان‌ها همیشه در هر واقعه‌ای دنبال یک نفر می‌گردند که تمام تقصیرات را به گردن او بیندازند. مثلا تمام ضایعات و عواقب جنگ جهانی دوم را به گردن هیتلر انداختند، درحالی که اگر تمام افراد حزب نازی و هم‌پیمان‌های دیگری مثل موسولینی و بسیاری از عوامل و طرح‌های پنهان و حیله‌گرانه نبود از دست هیتلر کاری بر نمی‌آمد حتی اگر دیکتاتورترین و بیمارترین قدرت دنیا از نظر روانی می‌بود. بازیِ من خوبم تو بدی، بازی کودکانه‌ای است که متأسفانه در بزرگسالی نیز به صورت دیگری ادامه می‌یابد. همه وقت صحبت کردن دم از خوبی‌های خود و بدی‌های دیگران می‌زنند. چون برای مردم رو به رو شدن با خویشتن سخت است. درحالی که هرچه بیشتر با خود رو به رو شویم بیشتر می‌توانیم خود را بسنجیم و روی نقاط ضعف خود کار کنیم و میزان توانمندی خود را ارزیابی نماییم. هرکس باید بداند چه کارهایی می‌تواند بکند، چه نقاط قوت و ضعفی دارد، تا چه حد درست یا غلط عمل می‌کند. این کار به طور کامل مقدور نیست مگر این که خدا را ناظر اعمال خود بگیریم و از او صمیمانه بخواهیم در این راه به ما کمک کند. هر وقت در خلوت کارهای خود را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم اگر بدون توکل به نیروهای الهی باشد بی‌تردید نفسِ ما وارد عمل شده و ارزیابی ما را دچار خدشه می‌کند. انسان وقتی قلب خود را به عالم الهی راه می‌دهد، از محدوده ناتوان خود خارج شده و به وسعتی بی‌مرز می‌پیوندد. ذهنش فعال و روشن شده و قلبش شفاف و زلال می‌شود. در این صورت است که می‌تواند تیرگی‌ها و ناتوانی‌های خود را ببیند و دریابد که چه کارهایی باید روی خود انجام دهد تا به موفقیت‌های بیرونی و درونی و آرامش و تعالی دست یابد. از این لحظه می‌توانید خود را با این روش مورد ارزیابی قرار دهید و به واقعیت خود پی ببرید. آیا تاکنون به ارزیابی خود فکر کرده‌اید؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟ آیا به غیر از این روش روش‌های دیگری مورد نظرتان هست؟ آیا تجربه‌ای در این باره داشته‌اید؟ هرکس می‌تواند با خلاقیت خود به راه حل‌ها و روش‌های تازه‌ای برسد. چیزی که مهم است این است که خود را فریب ندهیم و بتوانیم واقعیت خود را بپذیریم.
موفق باشید

در کشورهای پیشرفته رشته جغرافی و رشته زمین شناسی از اهمیت زیادی برخوردارند چون توسط آگاهی‌هایی که از مطالعه در این دو رشته به دست می‌آید انسان می‌تواند بالاترین بهره را از مواهب طبیعی کشور خود ببرد و بیشترین مراقبت را از این مواهب به عمل آورد. موقعیت جغرافیایی هر منطقه نه تنها در نوع زندگی افراد آن منطقه تاثیر دارد بلکه بر سیاست داخلی و خارجی آن ناحیه نیز اثرگذار است. به همین دلیل یکی از شاخه‌های علم جغرافیا، جغرافی سیاسی است. مثلا کشوری که به آب‌های آزاد راه دارد از نظر سیاست‌گذاری، با کشوری که به آب‌های آزاد راه ندارد متفاوت است. کشورهایی که سر راهِ آب‌های آزاد قرار دارند، همیشه مورد توجه قدرت‌های بزرگ بوده و در معرض تهدید و خطر می‌باشند. چون قدرت‌های بزرگ از راه آب‌های آزاد می‌توانند مبادلات و نقل و انتقالات کالای خود را بهتر انجام داده و درضمن دسترسی آنها به سرزمین‌های دیگر راحت‌تر و امکان‌پذیرتر می‌باشد. و کشور ما یکی از همین نقاط حساس و مورد توجه است. هم به دلیل موقعیت جغرافیایی و دسترسی به آب از شمال و جنوب و هم به دلیل منابع فراوان زیرزمینی. به همین جهت آشنایی با علم جغرافی برای مردم سرزمین ما ضروری است. موقعیت جغرافیایی هر منطقه روی مشاغل و راه‌های امرار معاش در نتیجه بر اقتصاد منطقه تأثیرگذار است. مثلا مردم مناطق کوهستانی معمولا از طریق دامداری، و ساکنین دشت‌ها و حوالی رودخانه‌ها اغلب از راه کشاورزی امرار معاش می‌کنند. نوع صنایع دستی که در این دو منطقه تولید می‌شود بستگی به مواد اولیه‌ای دارد که در این مناطق تولید می‌شوند. مثلا صنایع دستی حصیری و چوبی اغلب تولید مناطق کشاورزی است و صنایع دستی پشمی و چرمی اغلب در مناطق دامداری رواج دارند. مناطق کوهستانی‌ای که مراتع فراوان‌تر و مرغوب‌تری دارند، باعث رونق حرفه دامداری و تولید مرغوب‌تر و فراوان‌تری می‌شود. در دشت‌ها هم دسترسی به آب و فراوانی رطوبت سبب گسترش حرفه کشاورزی و تولیدات انبوه‌تری می‌گردد. در چنین مناطقی طبیعی است که وضع اقتصادی مردم از مناطقی که طبیعتی دشوار دارند و کار و تولید با مشکلات فراوانی رو به روست، بهتر باشد. مکان تأسیس کارخانه‌ها هم به مقدار زیادی بستگی به جغرافیای منطقه و نوع تولیدات آن دارد. تأسیسات صنعتی هر منطقه در رابطه با تولیدات طبیعی همان منطقه شکل می‌گیرد. به این ترتیب مسئله راه و هزینه‌های حمل و نقل کاهش یافته و محصولات به قیمت ارزان‌تری تولید می‌شوند. آشنایی با موقعیت جغرافیایی هر منطقه کمک زیادی به نوع راه سازی می‌نماید. اینکه راه‌ها کوتاه‌تر، کم‌هزینه‌تر، امن‌تر بوده و کمتر در مسیر معضلات طبیعی مثل سیل و زلزله و بهمن و ریزش کوه قرار داشته باشند، با آگاهی کامل از جغرافیای منطقه ممکن می‌گردد. البته علم زمین‌ شناسی نیز مکمل این آگاهی‌ها خواهد بود.
جغرافیای هر منطقه در شکل‌گیری روان جمعیِ آن منطقه هم تاثیر دارد. مردم مناطق کوهستانی با سختی‌ها بهتر کنار می‌آیند چون زندگی آنها با سرسختی‌های کوهستان مقابله داشته و به سخت‌گیری‌های طبیعی عادت دارند.
شهر شما در چه منطقه جغرافیایی قرار گرفته؟ ویژگی جغرافیایی آن منطقه چه تاثیری روی سیاست، اقتصاد و روان شناسی مردمان آنجا گذاشته است؟
دانش‌آموزان معمولا تمایلی به مطالعه جغرافیا ندارند چون علت مطالعه آن را نمی‌دانند. اگر به نکات زیر خوب توجه کنید به ضرورت مطالعه جغرافی پی می‌برید:
۱- آب و هوا و شرایط زندگی در مناطق مختلف بر اخلاق و روحیات ساکنان آنان تاثیر دارد. مثلا ساکنین مناطق مختلف کوهستانی و دشت با هم متفاوتند.
۲- دانستن ساختار اقتصادی کشورهای مختلف، به ما می‌آموزد که شرایط زندگی در آن مناطق چگونه است. اینکه چه محصولاتی را خودشان تولید می‌کنند و چه محصولاتی را وارد می‌کنند و درآمد کشور از چه طریق است و این روش کسب درآمد چه تاثیری بر زندگی اهالی آن کشور می‌گذارد.
۳- دانستن ساختار سیاسی کشورهای مختلف، قوت و ضعف نظام‌های سیاسی متفاوت را آشکار می‌کند. اینکه دولت‌ها چقدر قادرند به ادعاهایی که می‌کنند عمل کنند و موانع آنها چیست.
۴- دانستن جغرافیا سفر کردن به کشورهای مختلف را آسان‌تر می‌کند. اطلاعاتی که به کار مسافران می‌آید برای کسانی که می‌خواهند در دنیا سفر کنند و کسب تجربه نمایند کارآمد است.
۵- این که چه کشورهایی با هم دوست و کدام‌ها با هم دشمن هستند به ما کمک می‌کند ساختار قدرت در دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم را بهتر بشناسیم و آنگاه زمانه خود را بهتر بشناسیم.
۶- اینکه باورها و اعتقادات مردم کشورهای مختلف چیستند و ما را در شناخت اقوام و ملل مختلف کمک می‌کنند، این باورها به نوبه خود تحت تاثیر شرایط جغرافیایی هستند.
۷- کشورهایی که شغل غالب نیاکانشان دریانوردی بوده یا کشورهایی که شغل غالب نیاکانشان کشاورزی بوده یا کشورهایی که شغل غالب نیاکانشان چادر نشینی و دامداری بوده روحیات و سنت‌های متفاوتی دارند که شناخت آنها می‌تواند در شناخت این مردم به ما کمک کند.
۸- آب و هوا بر آیین‌هایی که در نقاط مختلف دنیا رواج پیدا می‌کنند بی‌تاثیر نیست. شناخت جغرافیایی آیین‌ها و مراکز تبلیغ آنها به درک هندسه توزیع آنها و تاثیر شرایط جغرافیایی بر اعتقادات پیروان این آیین‌ها کمک می‌کند.
۹- حتی تاریخ را نیز باید در کنار جغرافیا مطالعه کرد تا تأثیرات عوامل جغرافیایی بر روند تاریخ را بهتر درک نمود.
۱۰- خلاصه اینکه زمین محل زندگی نوع بشر است هرکس جغرافیا بهتر بداند همنوعان خود را بهتر می‌شناسد.
آیا شما به مطالعه جغرافیا علاقه دارید؟ بعد از مطالعه این نامه چطور؟
موفق باشید

ادبیات هر جامعه نشانه‌ای از هویت ملی و فرهنگی آن جامعه دارد. مثلا سرزمین ایران و جامعه ایرانی با آثار ادبی بزرگی مثل دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، بوستان و گلستان سعدی، مثنوی مولوی و نظیر اینها، ارتباط عمیقی دارد.
اول باید دید ادبیات شامل چه شاخه‌هایی است و بعد به نقش هر شاخه و ضرورت مطالعه آنها پرداخت. بهتر است ادبیات را به دو بخش ادبیات کهن و ادبیات جدید تقسیم کنیم. ادبیات کهن بیشتر درباره موضوعات کلیِ بشری و حقایق بزرگ زندگی است. موضوعاتی نظیر عشق، خدا، روح، نَفْس، اخلاق، تربیت، دین، خیر و شر، انسانیت، خصلت‌های قهرمانی و نظیر اینها. اما ادبیات جدید اغلب وارد جزئیات شده و بُرِش‌هایی از زندگی را مورد توجه و نگرش تیزبینانه قرار می‌دهد. مثلا ادبیات گذشته بیشتر شامل قصه، افسانه، حکایات و نصایح، تربیت نفس، غلبه خیر بر شر، پرورش روح قهرمانی و حماسی، مردانگی و آزادگی بوده، در حالی که ادبیات جدید بیشتر به واقعیت‌ها، خلاقیت و تخیل و آفرینش‌های ذهنی، تغییر واقعیت، عصیان و مبارزه با آداب فرهنگی و عرف و اخلاق، پرداختن به ریشه‌های خیر و شر و توجه به فلسفه و روان شناسی و جامعه شناسی و هنر و تمام ابعاد وجود انسان کنار اخلاق و دین، می‌پردازد. در ادبیات جدید، رمان جای قصه و افسانه را گرفته و همین طور داستان کوتاه در برابر حکایات عرض وجود می‌نماید. شعر در ادبیات کهن و جدید، حضور همیشگی داشته، با همان تغییراتی که از قصه تا رمان صورت گرفته. در شعر کهن وزن و قافیه، روایت، توصیف و تشبیه مورد توجه زیادی قرار گرفته و در شعر جدید توجه به وزن و قافیه و توصیف و تشبیه کمرنگ‌تر شده و روایت‌ها هم از شکل پرداختن به کلیات به صورت توجه به جزئیات و واقعیات بیرونی و درونی آدمی تحول یافته و از قالب شعر منظوم به سمت شعر نو(شعر سپید، شعر آزاد) حرکت کرده است. همه این تحولات در مسیر شعر و داستان، ریشه در تغییرات دانش و بینش بشر دارد و ضرورتی گریز ناپذیر است.
البته تحقیقات و نقد ادبی هم از شاخه‌های جانبی ادبیات هستند که به مدد آنها ادبیات و صاحبان قلم مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته و نقش تکمیلی آنها را به عهده دارند. با این توضیح مختصر تا حدودی نقش ادبیات و ضرورت مطالعه و آشنایی با آثار ادبی مشخص می‌شود.
چرا رمان می‌خوانیم؟ چون هر رمان تجربه یک زندگی است، مشروط به اینکه آگاهانه و بی‌طرفانه نوشته شده باشد. آثار نویسندگان بزرگ رمان به دلیل توجه نویسنده به تمام ابعاد وجود انسان و زندگی، می‌توانند در بالا بردن درک ما از زندگی و ارتقاء بینش و جهان بینی ما موثر بوده و تجربیات بزرگی را از طریق مطالعه در اختیار ما بگذارند. مطالعه رمان‌های برجسته و ماندگار به رشد هوش اجتماعی ما کمک کرده و در موفقیت‌ها در زندگی می‌تواند بسیار موثر باشد.
چرا شعر می‌خوانیم؟ زبان شعر به دلیل موجز بودن و دخالت شهود و تخیل، از زبان نثر اثرگذارتر و لذتبخش‌تر است. مثلا خیام در یک رباعی توانسته حقایق بزرگی را بگنجاند و فکر و عاطفه انسان را جذب محتوای خود کند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
                حل این معما نه تو خوانی و نه من
هست از پسِ پرده گفت و گوی من و تو
                چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
و یا مثنوی‌های مولوی و حتی یک بیت از یک شعر او می‌تواند در خاطر ما برای همیشه حک شود:
هان که اسرافیل عصری ای عزیز
                رستخیزی کن تو پیش از رستخیز
همین طور خطی از شعر شاملو یا سپهری:
ترس من آری ترسِ من، از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از جان آدمی افزونتر باشد (شاملو)
باید امشب بروم، چمدانم را که به اندازه تنهاییِ من جا دارد بردارم، سوی آن وسعتِ بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند، یک نفر با صدا زد: سهراب! (سهراب سپهری)

بخش تحقیقات و نقد ادبی هم اطلاعاتی درباره نویسندگان و شعرا و آثار آنها، همچنین درباره زمینه‌های رشد و شکوفایی آنها و پدید آمدن آثار جاودانشان، در اختیار ما می‌گذارد که مطالعه آنها به درک ادبیات و شخصیت‌های ادبی و جامعه کمک می‌نماید. در پایان باید گفت که ادبیات سبب می‌شود که انسان به شهودات، تخیلات، عواطف و حسیٌات خود توجه بیشتری کرده و آنها را مکمل تفکر و عقلانیت خود نماید.
موفق باشید

بعضی از افراد فکر می‌کنند علم فقط شامل علوم تجربی و پایه و کاربرد آنها در رشته‌های پزشکی و مهندسی است. به همین دلیل وقتی فرزندانشان به علوم انسانی و هنر علاقه نشان می‌دهند و میل دارند در این رشته‌ها به تحصیل بپردازند، در برابر آنها مقاومت کرده و گاهی به طور جدی مانع می‌شوند. علت اصلی این مقاومت این است که فکر می‌کنند از راه این رشته‌ها دسترسی به شغل و درآمد مناسب مقدور نیست. در حالی که اگر فرد در این رشته‌ها با علاقه و جدیت تحصیل کند و به توانمندی‌های لازم و ضروری برسد، می‌تواند موفق هم باشد.
در برابر این دیدگاه باید گفت بشر امروز از نظر علوم و فنون و تکنولوژی به پیشرفت‌های قابل توجهی دست یافته اما هنوز طعم واقعی تمدن انسانی و متعالی را نچشیده است. کارل گوستاو یونگ، روان شناس برجسته معاصر، معتقد است علت ناکامی بشر به رغم پیشرفت علم و تکنولوژی، غافل ماندن از شناخت خود و دنیای درونِ خویش است. او معتقد است بشر باید به این فرهنگ برسد که در برابر هر گامی که برای شناخت دنیای بیرون و جهان اطراف خود برمی‌دارد، لازم است یک گام هم در جهت درون خود و شناخت وجود خویشتن و معنویات بردارد. این کار توسط پیشرفت و توجه به علوم انسانی میسر است. ادبیات، جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی، مردم شناسی، تاریخ، هنر، دین و … از مهمترین رشته‌های علوم انسانی است که غفلت و بی‌توجهی و یا کم اهمیت دانستن آنها سبب ماشینی شدن شخصیت انسان و تبدیل شدن او به خدمتگزاری برای تکنولوژی می‌گردد. حاصل این پدیده، جنگ‌ها، ویرانی‌ها، دوز و کلک‌ها و جنایات بشری است که می‌بینیم همه جوامع درگیر آنها هستند. یونگ معتقد است جنگ‌های اول و دوم جهانی و سایر جنایات بشری حاصل همین بی‌توجهی بشر به علوم انسانی و عدم توجه به شناخت خویشتن و رسالت خود است. دانشمندی که در جهت تکامل روان خود و گسترش معرفت خود کاری نکرده باشد، دانش او نیز عملا نمی‌تواند در خدمت انسان‌ها باشد. نظیر همین دانشمندانی که در سازمان‌های نظامی و اطلاعاتی دنیا در حال بکارگیری دانش و تخصص خود در جهت تخریب و کشتار انسان‌های بی‌گناه می‌باشند. در حالی که دانشمندان بسیاری هستند که تمام وقت خود را صرف ایجاد سلامتی و رفاه و رشد و شکوفایی انسان‌ها می‌نمایند. بی‌تردید اینگونه دانشمندان به شناخت خود و رسالت و وظیفه خود واقفند و باور دارند که علمی که در جهت خدمت به رشد و شکوفایی و سلامت و آرامش بشر نباشد، علمی ویرانگر و شیطانی است. دانشمندان و مصلحین جوامع افرادی هستند که بیش از بقیه نیازمند علوم انسانی و توجه به درونیات خود می‌باشند. به قول معروف انسان دو قطب فرشته و شیطان در نهاد خود دارد و به گفته یونگ ضمیر ناخودآگاهِ جمعیِ بشر حاوی روند تکامل روان انسان است به طوری که آثار توحش و خشونت‌ها و همچنین میل به شناخت خدا و روح در این ضمیر موجود است و انسان وظیفه دارد با شناخت این دو قطبِ روانِ خود، معرفت و آگاهی‌اش را نسبت به خود و خدای خود گسترش داده و به اهلی شدن خود کمک نماید وگرنه میل به کشتار و ویرانگری و زیاده‌خواهی و خودبرتربینی از وجود او دست بر نخواهد داشت و او را به سوی قطب وحشی و بَدَوی خویش پیش خواهد برد. علوم انسانی به ما کمک می‌کنند که روان خود را چنان تربیت و متعالی کنیم که هرگز اسیر قدرت، سرمایه و وسوسه‌های شیطانی نشویم. بنابراین آشنایی و پرداختن به آنها برای همه لازم است. حتی اگر در رشته‌های علوم ریاضی یا تجربی و یا فنی و پزشکی تحصیل می‌کنیم باید در این زمینه‌ها هم مطالعه آزاد داشته باشیم.
موفق باشید

تجربه نشان داده که در بعضی سنین تعلیم و تربیت مستقیم موثرتر است و در بعضی غیرمستقیم. مثلا اگر انسان سالمندی اشتباه کند باید خطای او غیرمستقیم تذکر داده شود. چون بزرگ‌ترها کمتر انتظار دارند از طرف کوچک‌تر‌ها مورد نقد قرار گیرند. افراد هم سن و سال معمولا با هم راحت‌ترند و مستقیم و صمیمانه می‌توانند به همدیگر انتقاد کنند و یا همدیگر را تربیت کنند. اما در مورد اغلب افراد تربیت غیرمستقیم بهتر به نتیجه می‌رسد. بنابراین هر کس باید ببیند طرف مقابلش از چه روحیه‌ای برخوردار است. آیا انتقادپذیر است یا نه. تعلیم و تربیت روی افراد انتقادپذیر و انعطاف‌پذیر بهتر پاسخ می‌دهد. به همین دلیل اول باید به دوستانمان یاد بدهیم که ظرفیت انتقاد را داشته باشند. بر روی عقیده و رفتار خود سماجت نداشته باشند تا بتوانند با انعطاف‌پذیری بیشتری رفتار کرده و خطاهای خود را برطرف کنند. افراد به اصطلاح کلّه‌شق تربیت نا‌پذیرترند و در مورد آنها حتما باید از روش غیرمستقیم استفاده شود. مثلا نباید به آنها گفت این کار را نکن، آن کار را بکن. بلکه باید به آنها گفت در چنین مواردی این کار به نتیجه نمی‌رسد، آن کار به نتیجه می‌رسد. باید بدون این که فرد را مورد خطاب قرار دهیم، از نمونه‌های دیگر مثال بزنیم. مثلا موارد مشابهی که در مورد دیگران اتفاق افتاده و چه رفتارهایی از آنها مخرب بوده و چه رفتارهایی موثر و مفید بوده است.
گاهی به افرادی برمی‌خوریم که به هیچ وجه تمایل به تربیت شدن توسط دیگران ندارند. دوست دارند خودشان مستقیما در تربیت خود بکوشند. اینها با مطالعه و تجربه به حقایقی می‌رسند که باعث تکامل شخصیت آنها می‌شود. این افراد را باید به حال خودشان گذاشت چون در برابر بایدها و نبایدها از خود مقاومت نشان می‌دهند. برای چنین افرادی فقط باید سعی کرد در ایجاد شرایط مناسب برای مطالعه و تجربه به آنها کمک شود.
گروه دیگری هم هستند که نه تنها تن به تربیت شدن توسط دیگران نمی‌دهند خود نیز در جهت رشد و تربیت خویش کاری نمی‌کنند. تمایل شدیدی به راه خلاف و نامناسب دارند. از این افراد باید فاصله گرفت و تربیت آنها را به مسئولین متخصص و کارآمد سپرد.
البته تربیت، ابعاد اخلاقی، اجتماعی، ارتباطی، علمی، تجربی و موارد دیگری دارد. بیشتر تأثیرات افراد عادی روی یکدیگر در جهت سه مورد اول است. تربیت علمی اغلب توسط محیط‌های آموزشی و مکتوبات، و تربیت تجربی اغلب توسط تجربیات شخصی انسان صورت می‌گیرد.
مهم‌ترین نکته در امر تربیت این است که فرد مایل باشد که تربیت شود و بخواهد که به رشد شخصیتی عمیق‌تری دست یابد. پس اولین قدم در راه تربیت افراد، ایجاد همین تمایل و خواست قلبی است.
موفق باشید.

 

هر قومی فرهنگ خاص خود را دارد. این فرهنگ بر حسب موقعیت اقتصادی، جغرافیایی، تاریخ گذشته، اعتقادات، زمینه‌های جامعه شناختی و روان شناختیِ آن قومیت، شکل گرفته است. برای آشنایی و شناخت فرهنگ اقوام مختلف، آگاهی از این زمینه‌ها ضروری است. مثلا قومیتی که در سرزمینی غنی ( از نظر ثروت‌های طبیعی مثل دریا و جنگل و منابع زیرزمینی و …) زندگی می‌کند بی‌تردید با قومیتی که در سرزمینی محروم ساکن است، تفاوت فرهنگی بسیاری دارد. و یا قومیتی که همواره مورد هجوم بیگانگان قرار گرفته، فرهنگ آمادگی برای مبارزه و مقاومت و در صورت امکان، فرهنگ مهاجرت، می‌یابد. مثال دیگر، پذیرش فقر در میان نیمی از مردم هند است. به طوری که حتی خانه‌هایی را که دولت در اختیار عده‌ای از آنها قرار داده، اجاره می‌دهند و در کپرها و زاغه‌ها زندگی می‌کنند. با وجود رایگان بودن تحصیلات تا هجده سالگی، درس نمی‌خوانند، کار نمی‌کنند و پیشه آنها گدایی است. زمینه این فرهنگ در طبیعت ناسازگار و سیل‌های پی در پی و بی‌خانمان‌های متعدد است که عادت به فقر و بیکاری حاصل آن است. البته آیین اعتقادی آنها نیز در این پذیرش بسیار موثر است. با توجه به اینکه کشور هند اقتصاد مستقل و پیشرفته‌ای دارد و از نظر علمی و صنعتی نیز رشد قابل توجهی کرده اما هنوز در جهت کنترل فقر و ریشه‌کن کردن بی‌سوادی کاملا موفق نبوده است. البته کثرت جمعیت هند( یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون نفر) هم می‌تواند یکی از عوامل محدود بودن امکانات و عادت به فقر در بین بسیاری از مردم این کشور باشد. باید گفت این موارد از عوامل بارز و بسیار مشهور در مورد عادت به فقر در فرهنگ هند است. مطالعه دقیق‌تر ما را به عوامل پنهان بسیاری می‌رساند.
اگر بدون شناخت با قومیت‌های مختلف رو به رو شویم، دچار قضاوت‌های سطحی و بی‌پایه و احیانا محکوم کردن آن جوامع می‌شویم. شناخت قومیت‌ها هم سبب درک بهتر آنها شده و هم سبب گسترش ارتباطات فرهنگی و رشد و توسعه فرهنگ بشری می‌گردد. از طرفی این شناخت و درک بهتر قومیت‌ها سبب از بین رفتن جنگ‌های قومیتی و ایجاد صلح و دوستی میان اقوام مختلف می‌شود. شناخت فرهنگ‌های قومی سبب می‌شود که بیگانگان و سودجویان نتوانند از طریق این تفاوت‌ها بین آنها اختلاف ایجاد کرده و از آب گل‌آلود ماهی بگیرند.
دانشمندِ روان شناسی به نام کارل گوستاو یونگ با مطالعه فرهنگ و اعتقادات قومیت‌ها و حتی زندگی کردن با آنها و لمس و درک آن جوامع از نزدیک، توانسته است ضمیر ناخودآگاهِ جمعی را در روان بشر کشف کند و متوجه بشود که روان انسان چگونه مراحل تکامل خود را طی کرده و به صورت امروزی در آمده است. جامعه شناسان، مردم شناسان و دین شناسان هم آشنایی با فرهنگ اقوام را محور مطالعات خود قرار می‌دهند، این آگاهی در زندگی روزمره انسان‌های معمولی هم تاثیر مثبتی دارد. چون ازدواج بین قومیت‌ها و تحصیل در دانشگاه‌ها و کارهای گروهی در جامعه امروز سبب برقراری ارتباط بین آنها می‌شود. بی‌تردید شناخت قومیت‌ها، نوع ارتباط بین آنها را مفیدتر و عمیق‌تر نموده و سبب پیوند فرهنگ‌ها و گسترش امور فرهنگی جوامع با یکدیگر می‌شود. بی‌تردید هر فرهنگی که در جامعه‌ای شکل گرفته، ضرورتی داشته. اما با گذشت زمان ممکن است زمینه‌های تولید آن فرهنگ از بین برود و ظواهر آن به صورت آدابی دست و پاگیر و غیر ضروری و غیر مفید باقی بماند. آشنایی با ریشه‌های فرهنگی قومیت‌ها به بشر کمک می‌کند که بتواند با آگاهی کامل، آداب مزاحم و قهقرایی را از فرهنگ خود حذف کرده و جای خالی آن را با فرهنگی روزآمدتر و مفیدتر پر کند. این بحث بسیار عمیق و طولانی است. امیدواریم این مقدمه سبب تفکر و تفحص بیشتر شما در این موارد بشود.
موفق باشید.

همه انسان‌ها در هر سنی می‌توانند روی هم تاثیرات آموزشی بگذارند. مثلا گاهی افراد بزرگسال چیزهایی از کودکان می‌آموزند. اما هدف از این مقاله تربیت جهت‌دار و تکاملی انسان‌هاست که در این مجال کوتاه می‌توانیم به نکات زیر بپردازیم.
۱- ما، در مقام دوست، پدر و مادر، معلم، مربی، مدیر و یا هر موقعیت اجتماعی دیگر می‌توانیم در تربیت دیگران نقش داشته باشیم. شرط اول آن این است که خود الگوی مناسبی برای این هدف مهم باشیم. رفتارهای مناسب و موثر هر فرد بدون اینکه قصد آموزش و تربیت دیگران را داشته باشد، روی افراد بهترین تاثیر را دارد. مثلا پدری که خود ویژگی‌های انسانی مهربان، مسئول و دلسوز و با صداقت را داشته باشد خود به خود بر فرزندانش اثر می‌گذارد حتی اگر ساعات کمی در خانه باشد.
۲- شرط دوم تربیت این است که بتوانیم در ذهن دیگران حس صمیمیت و اعتماد را نسبت به خود ایجاد نماییم. اگر کسی به ما اعتماد نداشته و با ما صمیمی نباشد هرگز نمی‌تواند با ما رابطه برقرار کند حتی اگر انسانی شایسته و دانا باشیم.
۳- باید بتوانیم صادقانه و دوستانه دیگران را مورد انتقاد قرار دهیم و اشکالات فکری و رفتاری آنها را گوشزد کنیم. انتقاد کردن موثر و مفید هنر ظریفی است. در درجه اول افراد باید باور کنند که ما از روی خیرخواهی و آگاهی این کار را می‌کنیم و سپس باید بتوانیم در برابر آن رفتار غلط، کردار صحیح را بیان کنیم. این که فقط بگوییم این حرف یا این کار درست نیست نمی‌تواند کافی باشد. باید بتوانیم او را در جهت صحیح و مناسب راهنمایی کنیم.
۴- از طریق انتقال آگاهی‌ها و تجربیات شخصی و همچنین معرفی کتاب‌ها، فیلم‌ها و سایر وسایل ارتباط جمعی مفید و مناسب و موثر هم می‌توان در تربیت دیگران نقش داشت.
۵- باید بتوانیم به فرد تحت تعلیم کمک کنیم که به سوال‌های مهمی برسد و ذهنی پویا و پرسشگر بیابد. اینشتین می‌گوید:« چیز مهم این است که هرگز دست از پرسش برنداریم.»
۶- در مسیر تربیت باید بتوانیم به فرد در جهت شناخت خود و استعدادهای خود کمک کنیم. در این صورت آن فرد ظرفیت بیشتر و مناسب‌تری برای آموزش می‌یابد.
۷- هرکس نقاط ضعفی دارد که مربی باید بتواند به فرد کمک کند که نقاط ضعف و اختلالات شخصیتی و حتی عقده‌های خود را بشناسد و چگونگی برخورد با آنها را بیاموزد.( در صورت لزوم با کمک مشاور روان‌شناس)
۸- برای این که افراد تحت تعلیم در جهت رشد و شکوفایی پیش بروند، مهم‌ترین چیز ایجاد انگیزه و میل در آنهاست. مربی باید بتواند فرد را متقاعد کند که چرا لازم است رشد مفید و متعالی در تمام جهات داشته باشد.
۹- آموزش سرد و خشک نمی‌تواند جذاب باشد. یکی از نکاتی که باید هنگام تربیت و آموزش مورد توجه قرار گیرد ایجاد هیجان مثبت و محرک در مسیر آموزش است.
۱۰- همیشه باید به خاطر بسپاریم آموزش و تربیتی می‌تواند موفق باشد که بر سر محورِ محبت، جدیت و مسئولیت استوار باشد. فرد مورد تعلیم باید مطمئن باشد که مورد محبت مربی (به خصوص پدر و مادر و معلم) است، ضمن اینکه احساس مسئولیت باید در فرد تقویت شده و با او جدی برخورد شود. جدی بودن به معنی عدم تساهل و تسامح و خشونت نیست. شما در این مورد چگونه فکر می‌کنید؟ آیا در این مورد تجربه‌ای دارید؟

این دو شخصیت در واقع دو قطب یک طیف هستند که می‌توانند در میانه راه به هم برسند. اما برای درک بهتر آنها اول باید به تعریف هر یک بپردازیم:
تکنسین: کسی است که دانشِ آموخته‌ی خود را در عمل به کار می‌گیرد. در واقع دانش او کاربردی است. همین دانشی که کاملا قابل اجرا و اثرگذار است مثل تکنسین آزمایشگاه، تکنسین کامپیوتر و … تکنسین‌های از تکنیک‌های علمی برای انجام تخصص خود استفاده می‌کنند. شخصیت‌هایی که دوست دارند زود به نتیجه برسند و حاصل کار خود را به طور ملموس ببینند تمایل بیشتری به این تخصص دارند. ممکن است این افراد به اختراعاتی در مسیر تجربیات خود دست یابند.
دانشمند: کسی است که دانش موجود را در مورد رشته تخصصی خود می‌آموزد و از آن زمینه با تحقیق و تفکر و تجربه به دانش جدیدی می‌رسد. البته دانشمندان زیادی هستند که فقط توانسته‌اند دانش موجود را بیاموزند و قادر به تولید دانش جدید نمی‌باشند. در این افراد عنصر خلاقیت ضعیف است. در مقابل دانشمندانی هم هستند که در چند رشته مطالعه و تحقیق می‌کنند و از آمیزش آنها به دانش متفاوت و حیرت‌انگیزی می‌رسند. دانشمند به این فکر نمی‌کند که دانش و تجربه او چه کاربردی دارد. به همین دلیل فضای علم بسیار پیشرفته‌تر و وسیع‌تر از عالم تکنولوژی است. ممکن است دانش امروز صدها سال از دانش مورد استفاده تکنولوژی جلوتر باشد. مثلا در علم ریاضی دانشمندان عمر خود را روی حل مسئله‌ای می‌گذارند که فعلا کاربردی در زندگی بشر ندارد. مثل حل مسئله «فِرما» پس از چند صد سال توسط دانشمند آمریکایی معاصر(اندرو وایلز) که برای حل این مسئله جایزه فیلدز را که معادل نوبل است به دست آورده. پس نهایت رشد یک تکنسین رسیدن به اختراعات جدید است ولی نهایت رشد یک دانشمند رسیدن به اکتشافات تازه است. بنابراین تمام حرفه‌های مهندسی که خدمتگزار تکنولوژی هستند به دانش کاربردی توجه دارند و هر چه می‌یابند مورد استفاده تکنسین‌ها قرار می‌گیرد. ما طبق قرارداد به فوق دیپلم‌هغی فنی تکنسین می‌گوییم در حالی که این کلمه بعد وسیع‌تری دارد و افرادی با تحصیلات بیشتر ممکن است جزء این گروه قرار گیرند. چون اساس تعریف تکنسین بر دانش کاربردی در تکنولوژی است.
حالا که با تعریف این دو کلمه آشنا شدیم به طیف میان این دو قطب می‌پردازیم. یعنی چه بسا تکنسین‌هایی که به دلیل مطالعات علمی و کسب دانش بیشتر بتوانند در عمل به کمک خلاقیت خود به دانش غیرکاربردی و غیرتکنیکی هم برسند و به عکس دانشمندانی هستند که شخصیتی فنی دارند و با تجربیات خود و یا توجه به تجربیات تکنیکی دیگران می‌توانند تکنسین‌های خوبی هم باشند. افراد میانه طیف بهتر می‌توانند بین علم و تکنیک پل بزنند. دانشمندان واقعی در قطب این طیف قرار دارند که کشفیات بزرگ بیشتر توسط آنها صورت می‌گیرد.
تعریف شما از دانشمند و تکنسین چیست؟ دوست دارید دانشمند باشید یا تکنسین؟ چرا؟ آیا در این انتخاب به سلیقه و علاقه شخصی خود توجه کرده‌اید یا معیارها و مطلوبیت‌های اجتماعی؟
موفق باشید.

 

نظام آموزشی برنامه‌ای است که براساس آن آموزش افراد جامعه صورت می‌گیرد. مسلما با گذشت زمان و تغییراتی که در جامعه به وجود می‌آید این نظام باید در جهت آن تغییرات و نیازها، تکامل یابد. البته تغییرات یک جنبه مشترک جهانی دارد و یک جنبه خاص بومی. یعنی تغییرات کلی آموزش در جهان، اصول و تحولات مشترکی دارد ولی در اجرا، توجه به فرهنگ و نیازهای خاص هر جامعه ضروری است. مثلا اطلاعات و آگاهی‌های جدید و دست‌آوردهای علمی و انسانی در سراسر دنیا باید وارد محدوده آموزش بشوند. حتی روش‌های جدید آموزش که حاصل مطالعات و تجربیات دانشمندان سراسر دنیاست باید مورد توجه و به کارگیری قرار گیرند. اما نباید از روش‌های تقلیدی یا کپی‌کاری استفاده شود. تمام آن روش‌ها و علوم باید با شرایط هر جامعه و نیازها و فرهنگ آن جامعه هماهنگی اجرایی پیدا کنند.
در طرح نظام آموزشی در هر مقطع باید به روان شناسی افراد در سنین و مقاطع مختلف تحصیلی توجه کامل شود. به طوری که افراد تحت آموزش در هر مقطع، باید احساس آرامش، پویا و خلاق بودن، امکان موفقیت و رضایت و خوشحالی داشته باشند. نظامی که راندمان بالایی داشته باشد ولی افراد تحت آن آموزش زیر فشار و استرس تحصیلی باشند بی‌تردید نظامی ناهماهنگ است. و اگر یک نظام آموزشی نتواند به تمام استعدادهای افراد تحت پوشش خود، میدان فعال شدن دهد، باز هم نظامی ناتوان است.
شما در دوران تحصیل خود در مقاطع مختلف چه احساسی داشته و دارید؟ آیا در دوران دبستان از آموزش و آرامش کافی برخوردار بودید؟

در دوره راهنمایی و دبیرستان چطور؟ تمام نکاتی را که به نظرتان می‌رسد چه مثبت و چه منفی بنویسید شما از آموزش و پرورش چه انتظاری دارید؟ یک وجه نظام آموزشی محیط مدرسه و معلم و چگونگی برنامه آموزشی است. اگر سیستم آموزشی کاملا روزآمد و مناسب باشد، ولی محیط مدرسه و معلم قادر به اجرای آن نظام نباشد مسلما نتیجه خوبی به دست نمی‌آید.
پس در هر نظام آموزشی محورهای زیر مهم هستند:
۱- برنامه آموزشی و روزآمد کردن آن طبق پیشرفت جهانی و شرایط جامعه
۲- مناسب بودن محیط‌های آموزشی برای اجرای آن نظام از نظر امکانات و تجهیزات و همچنین رفتارهای مناسب
۳- معلمین کار آزموده و برخوردار از سلامت روان
۴- روان شناسی سنین مختلف دانش آموزان و توجه به استعدادهای افراد تحت پوشش.
۵- هدف‌دار بودن آموزش و پرورش در هر جامعه برای تولید نیروهای متخصص و متعهد به پیشرفت جامعه در جهت مادی و معنوی
تدوین برنامه آموزشی اول باید توسط متخصصین صورت گیرد و سپس روی نمونه‌ای از جامعه پیاده شود تا در عمل نقاط قوت و ضعف آن مشخص گردد. تنها اجرای عملی یک نظام در جامعه می‌تواند نقاط قوت و ضعف آن را مشخص نماید. اگر یک نظام آموزشی روی نمونه کوچکی از آموزش‌گرها پاسخ داد، می‌توان آن را در وسعت بیشتری اجرا کرد. شما در مورد نظام آموزشی و چگونگی تدوین و اجرای آن چه فکر می‌کنید؟
موفق باشید

در نظام آموزشی‌ای که برای یک جامعه تدوین می‌شود، سعی بر آن است که محورهای مشترک آموزش جمعی را در نظر بگیرند. مسلم است که در یک نظام جمعی، ویژگی‌های فردی نمی‌تواند مورد توجه قرار گیرد. در نتیجه هر فرد باید بتواند بر اساس ویژگی‌های شخصی خود نظامی را تدوین نماید. در این حرکت مهم می‌شود به نکات زیر توجه کرد:
۱- اولین چیزی که مهم است میزان و نوع استعداد فردی شماست. هر فرد باید بداند چه نوع استعدادهایی دارد و جایگاه او در نظام آموزشی جمعی کجاست. مثلا این که هر فرد در چه رشته‌هایی می‌تواند تحصیل نماید، به عهده خودِ اوست که البته با راهنمایی‌های افراد آگاه می‌تواند به تشخیص بهتر برسد.
۲- دومین عامل میزان علاقه فرد به رشد و شکوفایی استعدادهایش است. گاهی فرد دارای استعداد خاصی است اما به دلیل عواملی، علاقه‌ای به ادامه تحصیل در آن رشته ندارد. در این صورت بهتر است در رشته دیگری که مورد علاقه‌اش هست بپردازد.
۳- سومین عامل، نوع شخصیت تحصیلی فرد است. بعضی‌ها از راه دیدن بهتر یاد می‌گیرند و بعضی دیگر از طریق شنیدن و عده‌ای هم از راه لمس. در جوامع پیشرفته در بعضی از مدارس افرادِ دیداری و شنیداری و لمسی را از هم جدا کرده و تحت آموزش‌هایی با روش‌های متفاوت قرار می‌دهند. مثلا برای دیداری‌ها بیشتر از عکس و فیلم و برای شنیداری‌ها بیشتر از اصوات و تکلم و برای لمسی‌ها بیشتر از روش‌های عملی و فنی استفاده می‌شود. اما در کشور ما چنین تفکیکی وجود ندارد به همین دلیل تشخیص این توانمندی و چگونگی به کارگیری آن باید توسط خودِ فرد صورت پذیرد. مثلا اگر شنیداری است، مطالب را ضبط نماید و از طریق شنیدن مطلب، موضوع را یاد بگیرد. و اگر دیداری است بیشتر از راه خواندن و نگاه کردن به تصاویر و فیلم‌ها می‌تواند درس بخواند.
۴- توجه به میزان تمرکز شخصی هم مسئله مهمی است. اگر فرد احساس می‌کند که از تمرکز کمی برخوردار است و زود حواسش پرت می‌شود، بهتر است در جای خلوت و در تنهایی درس بخواند. یا اگر می‌تواند به کمک موزیکِ متن توجه خود را از عوامل دیگر بردارد و روی مطالب آموزشی تمرکز نماید. افرادی که قدرت تمرکز زیادی دارند در هر جایی می‌توانند مطالعه کنند.
۵- اگر مغز شما زود خسته می‌شود، بهتر است اول درس‌های سخت‌تر را بخوانید و بعد مدت کوتاهی به خودتان آنتراکت بدهید و استراحت کنید و سپس به درس‌های ساده‌تر بپردازید. این افراد بهتر است در فاصله هر درس، به کار تفریحی و یا سرگرمی و یا حتی کارِ منزل بپردازند تا مغزشان برای آموزش بعدی آماده شود.
۶- همچنین کسانی که مطالب را دیرتر یاد می‌گیرند، بهتر است از آنچه می‌خوانند خلاصه و جدولی تهیه کنند تا به کمک آن بتوانند مطالب را در مدت کوتاه‌تری تکرار کنند. این افراد باید تمام راه‌های آموزشی را به کار گیرند. مطلب را با دقت نگاه کنند، با دقت و با صدای بلند بخوانند، یادداشت بردارند، از تصویر و فیلم هم استفاده نمایند.
حالا شما به وضعیت خودتان در رابطه با نظام آموزشی خود فکر کنید. ببینید جزء چه گروهی هستید، سپس نظام آموزشی خود را بر اساس آن طرح‌ریزی کنید. خود را بر اساس آنچه هستید و دارید ارزیابی کنید نه بر اساس آرمان‌‌ها و آرزوهای دور و درازتان. رشد توانمندی‌های ما خود به خود ما را به سوی آنچه می‌خواهیم پیش می‌برد. شما در این مورد چه فکر می‌کنید؟ آیا برای خود نظام آموزشی خاصی تدوین کرده‌اید؟ اگر نه، آیا تمایل دارید چنین کاری بکنید؟ تدوین نظام آموزشی سبب می‌شود ما با سرعت بیشتر و صرف انرژی کمتر به وسعت بیشتری از آگاهی و رشد برسیم.
موفق باشید.


تعلیم و تربیت صحیح باید به تمام ابعاد مادی و معنوی بشر فکر کند و مناسب‌ترین روش‌ها را برگزیند. گرچه ابعاد مادی و معنوی انسان در نهایت منفک از یکدیگر نیستند، اما برای تحقیق و بررسی به هر یک از این وجوه جداگانه می‌پردازیم تا کار ساده و قابل درک شده و از دقت کافی برخوردار باشد.
*ابعاد مادی تعلیم و تربیت انسان می‌تواند شامل موارد زیر باشد:
۱- رشد طبیعی جسمی و سلامت بدنی که شامل آگاهی از تغذیه سالم، ورزش، آشنایی با اصول بهداشت و … چون کسی که بدن خود را نشناسد و چگونگی مراقبت از آن را نداند بی‌تردید به سلامت رو رشد کافی نمی‌رسد.
۲- استفاده صحیح از بدن و مراقبت از سلامتی و تناسب آن. ممکن است انسان دارای بدنی سالم و مناسب باشد ولی به دلیل بد استفاده کردن از آن موجب تخریب و انحراف آن از مسیر رشد و سلامتی گردد. مثلا برداشتن بارهای سنگین با روش‌های غلط، بی‌احتیاطی و زمین خوردن و تصادف، ماجراجویی‌های آسیب رسان و کارهایی از این قبیل که باعث از دست رفتن سلامتی بدن می‌شوند.
۳- فراهم آوردن زمینه‌های رشد هوش ژنتیک(IQ). همه می‌دانیم که میزان IQ به مقدار زیادی ژنتیک است اما پرورش و مجال دادن به عملکرد آن می‌تواند تا بیش از پنجاه درصد به قدرت آن بیفزاید. از نظر علمِ گذشته، نابغه کسی است که از هوش‌بهرِ بالایی (بیش از ۱۷۰) برخوردار باشد. اما علم روان شناسی امروز تعریف جدیدی را کنار آن قرار داده و معتقد است نابغه کسی است که ظرفیتِ IQ خود را به بالاترین بهره‌وری برساند. هستند کسانی که از IQ بالایی برخوردارند ولی به دلیل عدم استفاده از آن و مساعد نبودن شرایط برای رشد آن به بهره‌وری لازم نرسیده‌اند. این وظیفه ابتدا به عهده تعلیم و تربیت (والدین و محیط‌های آموزشی) و پس از بلوغ ذهنی به عهده خود فرد است. هر فردی باید توانمندی تربیت دوباره خود را به دست آورد وگرنه اسیر همان تربیت داده شده می‌شود که ممکن است در بسیاری از موارد غلط و ناآگاهانه باشد و مانع رشد و موفقیت فرد گردد.
۴- در کنار IQ هوش دیگری قرار دارد که به آن EQ یا هوش اجتماعی یا هوش هیجانی می‌گویند. رشد این هوش سبب ایجاد قدرت و مهارت ارتباطات فرد با خود و با دیگران و با محیط می‌گردد. کسانی که به رشد کافی EQ نرسیده‌اند ممکن است در رشته تحصیلی و کار خود موفق باشند ولی ارتباطاتی مخدوش و آسیب دیده دارند.
نه با خود راحت و مفید می‌باشند نه با دیگران. این افراد معمولا از EQ پایینی برخوردارند. دانشمندان بسیاری هستند که به دلیل IQ بالا و پرداختن به رشد آن، از EQ خود غافل مانده و یا مربیان او به رشد EQ او توجهی نکرده‌اند در نتیجه این افراد باهوش نتوانسته‌اند با خود و دیگران ارتباط ارتباطات مفید و سازنده و موفقی برقرار کنند. مربیان و والدین باید به این نکته توجه کنند که وظیفه آنها به ارتقا IQ و رشد علمی فرزندان ختم نمی‌شود به خصوص درباره افرادی که IQ بالایی دارند باید توجه مربیان به رشد EQ آنها بیشتر جلب شود چون این افراد معمولا به دنبال توانمندی بالای IQ خود کشیده شده و در جهت رشد آن خود به خود حرکت می‌کنند و از رشد EQ خود غافل می‌مانند.
۵- کمک به داشتن روان سالم و پیشگیری از تشکیل عقده‌ها و اختلالات شخصیتی و در صورت تشکیل، کمک به شناخت عقده‌ها و اختلالات شخصیتی و روش‌های مقابله و حل آن معضلات. بعضی از والدین و مربیان بیشتر توجه خود را صرف سلامت جسمی و محافظت از تنِ فرزندان خود می‌کنند و در راه محافظت از آسیب‌های جسمی گاهی به فرزند خود آسیب روحی می‌زنند مثلا برای انجام ندادن یک کار خطرناک مثلا دست نزدن به آتش یا برق، او را تنبیه جسمی می‌کنند تا بترسد و دیگر این کار را نکند.  در حالی که این عملِ غلط به روان کودک آسیب می‌زند. بسیاری از افراد اختلالات شخصیتی خود را توجیه می‌کنند و قادر به شناخت و برخورد مستقیم با آن نیستند. مثلا اگر شخصیتی برتری‌طلب یا مهرطلب است و برای اثبات برتری خود به دیگران و یا کسب محبت اطرافیان به هر قیمتی که شده، دست به توضیح و توجیه غلط و غیرواقعی می‌زند مثلا خود را موجودی استثنایی و یا سرشار از محبت و ایثار تلقی می‌کند. شناخت علائم عقده‌ها و اختلالات شخصیتی و روش‌های برخورد با آنها مهارتی است که تعلیم و تربیت باید به فرد بدهد( گاهی با کمک درمانگرهای ماهر)
۶- آماده کردن زمینه‌های هدف‌یابی و انتخاب موثر و مفید. این کار هم یکی از وظایف تعلیم و تربیت اعم از والدین و مربیان و معلمین و کتاب‌ها و فیلم‌ها و تلویزیون و کلیه وسایل ارتباط جمعی است. انسان بی‌هدف و یا دارای هدف واهی و غیرمفید و بی‌اثر یا بداثر، راه یک شبه را صد ساله طی کرده و در نهایت سردرگم می‌شود.
*ابعاد معنوی تعلیم و تربیت هم می‌تواند شامل موارد زیر باشد:
۱- حرکت از شناخت ماده به سوی شناخت روح. از آنجایی که طبیعتِ خلقت از دو بخش جسم و جان تشکیل شده شناخت یکی بدون دیگری ما را به نتایج لازم و کافی نمی‌رساند. کارل گوستاو یونگ (روان شناس برجسته) معتقد است که غرب در شناخت ماده دقیق شد و به نتایج خوبی رسید و شرق هم به شناخت روح پرداخت و به آگاهی‌های مفیدی دست یافت. اما هیچ یک از این دو به سعادت و تعالی کافی و آرامش‌بخش نرسیدند. علتش این است که ماده و روح دو جزء تفکیک ناپذیر حقیقتِ خلقت هستند. حالا وقت آن رسیده که شرق و غرب دانش خود را در مورد روح و ماده به هم پیوند داده و به حقیقت دیگری برسند که تعالی و سعادت نوع بشر را در پی داشته باشد.
۲- شناخت هدف و قوانین خلقت و خالق، جهانی که پیش از ظهور آدمی با قوانین و نظام خاص آفریده شده، بی‌تردید نمی‌تواند تابع معیارها و موازین ذهنی ما باشد. پس باید بدون توجه به معادلات ذهنی خود به شناخت قوانین موجود در خلقت جهان بپردازیم و به جای آن که دنیا را در قالب کوچک ذهنی خود ریخته و شکل دهیم، خود را جزیی از سیستم خلقت بدانیم و به شناخت کلی بپردازیم که ما جزیی از آن هستیم. بدون رسیدن به این شناخت، دنیای ما محدود به دنیای ذهنی خود شده و به عظمت جهان پی نخواهیم برد و در حد عظمت انسانی قادر به زندگی نخواهیم بود.
۳- تفکر درباره چیستی و کیستی. اگر تعلیم و تربیت ما را در جهت نیازهای دنیایی و برطرف کردن آن نیازها، تربیت کند، نقش خود را به طور کامل انجام نداده است. یک انسان باید همیشه دغدغه این را داشته باشد که چرا آفریده شده و هدف او از زندگی و تلاش چیست. این که از کجا آمده‌ایم، چرا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم، به ما اهداف متعالی‌تر و گسترده‌تری می‌دهد و ما را از محدوده دنیای کوچک مادی بیرون آورده و به عظمت خلقت و حقیقتِ جهانی نزدیک‌تر می‌کند.
۴- تشخیص رشد معنوی و متعالی از غیر متعالی. تعلیم و تربیت در مسیر عملکرد خود باید به این نکته توجه کند که فرد تحت تعلیم را قادر به این تشخیص بنماید. هرکس باید به این پرسش برسد که آیا رشدی را که کسب کرده به تعالی و معنویت وجود او کمک کرده و یا صرفا رشدی است که با معیارهای ظاهری رشد تطابق داشته و هیچ تاثیری بر تکامل روان و رسیدن او به تعالی ندارد. انسان همیشه باید به راهی که می‌رود، کاری که می‌کند و هدفی که از آن کار دارد فکر کند.
حالا آیا به غیر از موارد فوق به موارد دیگری پی برده‌اید؟ شما تعلیم و تربیت را موظف به انجام چه کارهایی می‌دانید؟ آیا به تعلیم و تربیت خود شخصا فکر کرده‌اید؟

موفق باشید